هماندیشی تخصصی
ریشههای سقوط شاه به روایت نخبگان داخلی و خارجی روز چهارشنبه 6 اسفند
ماه از ساعت 10 الی 11:30در دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانهها به صورت
ویدئو کنفرانس برگزار شد انقلاب اسلامی پدیدهای بیهمتا در روزگار معاصر و عظیمترین
حادثهی تاریخی چند دهه اخیر است. و از این رهگذر آثاری متفاوت از حیث روایت وتحلیل
و ارزیابی در خصوص انقلاب اسلامی منتشر شده و لذا دور از واقعیت نیست اگر بگوییم
انقلاب اسلامی در شمار معدود حوادث تاریخی روزگار اخیر است که بیشترین نوشتهها و
آثار مرتبط با آن پدید آمده است. اینک که وارد دهه چهارم انقلاب
اسلامی شدهایم پرداختن به این موضوع با هدف بازخوانی روند تاریخنگاری انقلاب
اسلامی، نقد و ارزیابی آن و جستجوی افقهای نو در این عرصه برای بهینه شدن اقدامات
و بهرهگیری مناسب ضروری مینماید. به همین سبب و به مناسبت چهل و دومین سال پیروزی انقلاب اسلامی دفتر مطالعات و
برنامهریزی رسانه برگزاری نشست حاضر را عهدهدار گردید، وبر این باور است که نشست
حاضر بتواند به نحو اکمل حق «تاریخنگاری انقلاب اسلامی» را ادا کند. در این نشست
که با حضور دکتر رضا شاه ملکی؛ مدرس و پژوهشگر تاریخ ، دکتر جواد راشکی؛ مدرس
تاریخ وپژوهشگر، دکتر رحیم نیکبخت، محقق و پژوهشگر تاریخ معاصر و دکتر گیتا علیآبادی
، مدیرکل دفتر مطالعات و برنامهریزی رسانههابرگزار شد مباحث زیر مورد گفتمان و
بررسی قرار گرفت.
در ابتدای نشست
دکتر گیتا علیآبادی؛مدیر کل دفتر مطالعات
و برنامه ریزی رسانه ها اظهار داشت:نشست امروز اختصاص دارد به ریشههای سقوط شاه
به روایت نخبگان داخلی و خارجی. در ارتباط با مسئله ریشههای سقوط شاه به روایت
نخبگان داخلی و خارجی از گذشته تا امروز دلایل مختلفی مطرح شده که عواملی چون
توسعه، تجدد و مدرنیته و اعمال آن، چگونگی باورها و تعارض باورهای دینی و توسعه و عدمتابآوری
مباحث گوناگونی عنوان شده است. با توجه به این موضوعات از شما بزرگواران پژوهشگر
حوزه تاریخ خواهیم شنید که ریشههای سقوط چه عوامل داخلی و خارجی را در برمیگرفت
و مورخین و سیاستمداران چگونه به این موضوع نگریستهاند؟
دکتر رحیم نیکبخت، محقق و پژوهشگر تاریخ
معاصر در پاسخ به سؤال مدیر کل دفتر گفت:
قصد مطرح کردن دو مبحث مقدماتی را دارم تا به اصل موضوع برسیم. هر کدام از بحثهای
ما از هم مستقلاند و بهنوعی حوزههای جدا از هم را شامل میشود که با توجه به
ارتباط در بعضی جاها، موضوعات مستقلی هستند. بحث را بسیار کوتاه و فشرده عرض خواهم
کرد. باید پرسید که تاریخنگاری انقلاب اسلامی از میان خاطرات سولیوان یا دیگر
شخصیتها، چه جایگاهی دارد؟
هر
حادثه بعد از وقوع خودش آثاری را از خود تولید میکند، بر این اساس در تاریخ
انقلاب اسلامی میتوانیم منابع را به دو قسمت قبل از انقلاب و بعد از انقلاب تقسیم
کنیم. یکی منابعی که در دوره پهلوی تولید شده همچون روزنامه، کتاب، نشریه، ویژهنامه،
یادنامه و حتی فیلمهای مستندی که از سوی نیروهای طرفدار حکومت پهلوی و هم از سوی
نیروهای مخالف پهلوی همچون دانشجویان و نشریات منتشرهشان در خارج از کشور و یا افرادی
که در حوزه نجف به انتشار آثار و نشریات میپرداختند. دیگری منابع تولید شده بعد
از انقلاب نیز که خود به دو دسته اصلی تقسیم میشوند؛ منابعی که طرفداران حکومت
پهلوی و سلطنت محمدرضا تألیف کردند و منابعی که نیروهای مخالف حکومت پهلوی تولید
کردند که با توجه به وقوع انقلاب، شاهد بودیم که هم طرفداران و هم مخالفین حکومت
پهلوی فعالیت گستردهای را در حوزه نگارش و ثبت آثار از خود بر جای گذاشتند. این
نیروهای طرفدار میتوانند خاندان پهلوی باشند که به نشر کتاب پاسخ به تاریخ حکومت
شاه یا خاطرات منسوب به خاندان سلطنتی و شخصیتهای برجسته حکومت پهلوی پرداختند.
از طرف دیگر نیروهای انقلابی از جمله نیروهای ملیگرا، اسلامگرایان، جریان چپ
متمایل به شوروی و جریان کمونیستی هم که مخالف حکومت پهلوی بودند، فعالیتشان را
گسترش دادند که هر کدام از این جریانها، تاریخنگاری مستقل و مشروعی دارند که
پرداختن به آن در این مجال مقدور نیست. در بخش اول طرفداران حکومت پهلوی با توجه
به وقوع انقلاب اسلامی و سقوط شاهنشاهی 2500 ساله و پاسخ به شکست در انقلاب از
طرفی مجبور به توضیح دلایل وقوع انقلاب و سقوط شاه بودند و از طرف دیگر با مطرح
کردن جایگاه و نقش خود در این سقوط به رفع اتهام از خود بپردازند. چرا که افرادی که در حکومت دستاندرکار
بودند در سقوط حکومت هم نقشآفرین بودند. تلاش این عرصه بیشتر برای توجیه و برائت
از شکست بود و غیر نگاه خاص خاندان سلطنتی که نگاه خاصی داشتند، اغلب افراد پایین
مرتبه تلاش میکردند که قصور را از شاه و اطرافیانش ببینند. در این شرایط با توجه
به پیوند و نزدیکی شاه با آمریکاییها، منافع استراتژیک آمریکاییها به خطر افتاده
بود و دستاندرکاران نقشآفرینی آمریکا در ایران ملزم به توضیح دلایل وقوع انقلاب
اسلامی و از دست رفتن موقعیت استراتژیک آمریکا به افکار عمومی شدند. برای مثال انتشار
خاطرات کارتر، هایزر و سولیوان و ... که بهنوعی در این قضایا دخیل بودند، دلیل بر
این موضوع هستند.
مطلب
فوق مقدمهای کوتاه جهت دستهبندی منابع است و در واقع خاطرات سولیوان بهعنوان
آخرین سفیر آمریکا در ایران یکی از آثار بیان چرایی وقوع انقلاب اسلامی است که
منتشر شده است.
مقدمه
دوم به این موضوع میپردازد که حضور آمریکا در ایران از کی آغاز شد و تا رسیدن به
دوره سولیوان چه سیری را طی کرد که بعد از آن انقلاب اسلامی اتفاق افتاد.
در
دوره قاجار ارتباط ایران با آمریکا بسیار کم بود و فقط در اواخر دوره قاجاریه و
مشروطه تلاشی در جهت روابط دیپلماتیک با آمریکا صورت گرفت. اما به دلیل سیاست
انزوای حاکم در آمریکا، عملاً ارتباط نزدیکی بین دو کشور ایجاد نشد. ضمن اینکه در
دوران قاجاریهشاهدیم رجال ایراندوست و میهنپرستی که در امور خارجه تصدی داشتند
تلاش میکردند که نیروی سومی را در مقابل فشار روسیه تزاری و انگلیس وارد معادلات
ایران کنند که در دوره مشروطه به دلیل تمایلات ملیگرایانه نهضت مشروطیت تقویت و
ترغیب بیشتری را جهت دنبالهروی از قدرتهای سوم بدون سایههای استعماری بر
اصلاحات اقتصادی، نظامی را شاهدیم. در همین دوره میبینیم که میلسپو بهعنوان یک
مستشار خارجی وارد میشود تا امور مالیه و اقتصادی را اصلاح کند که با مخاخلفت
انگلیس و روسیه روبهرو میشود. بعد از مشروطه شاهد جنگ جهانی اول هستیم که در این
جنگ با توجه به دوری آمریکا از منطقه جنگی و اروپا لطمهای به آمریکا وارد نشد. در
جنگ جهانی دوم هم آمریکا با توجه به همین شرایط و داشتن نیروی نظامی قوی و دوری از
صحنه جنگ، پیروز نبرد شد. چرا که کشورهای اروپایی همچون فرانسه، آلمان، انگلیس و
ایتالیا در نبرد با هم در اثر آسیب زیاد دچار تحلیل قوا شده بودند. پس از اشغال
ایران در شهریور 1320 نیروهای روسی شمال ایران را اشغال میکئنند و نیروهای
آمریکایی و انگلیسی هم بهنوعی وارد تحولات ایران میشوند پس اولین حضور جدی و
مؤثر آمریکایی در تاریخ ایران به جنگ جهانی دوم و اشغال ایران برمیگردد. در واقع
از سال 1320 تا 1332 که کودتای 28 مرداد اتفاق میافتد، آمریکاییها، تا آنجا
جایگزین انگلیسیها در ایران میشوند که کودتای 28 مرداد با حمایت مستقیم آمریکاییها
به وقوع میپیوندد. اما این شرایط به این معنی نیست که به یک باره انگلیس از صحنه
سیاست ایران حذف شود بلکه با توجه به سابقه تاریخی استعماری انگلیس و مستحکمبودن
بنیانهای سلطهاش در سیاستها و تصمیمگیریهای کلان کشور حضور مؤثری دارد ولی
آمریکا تعیینکننده اصلی در سیاستهای ایران است. در کودتای 28 مرداد عملاً آمریکا
بهطور محسوس و برجسته وارد سیاستهای ایران میشود و سردمدار است. از سال 1332 تا
سال 1343 که حدود 11 سال را در بر میگیرد،
آمریکاییها در ایران آنچنان قدرتی مییابند که بحث کاپیتولاسیون یا حق قضاوت کنسولی
مطرح میشود که به ایجاد مباحثی میانجامد و سخنرانی و تبعید امام را در پی دارد.
سیاستهای اتخاذ شده در دوره پهلوی برای مقابله با افتادن ایران در دام کمونیست،
اصلاحات ارزی است که نقش آمریکا را در قضیه بسیار جدی میکند و بحث اصل 6 ترومن و
اقدامات جهت توسعه زیرساختهای مدنظرشان، شاهدیم که نقش آمریکاییها پررنگ است و
به گونهای ایران مرز دنیای شرق و غرب است و سر حد شوروی سوسیالیستی و غرب
امپریالیستی است. این جریان تا 13 آبان و تصرف سفارت آمریکا در ایران توسط دانشجویان
ادامه مییابد و در این مقطع آمریکا جایگاه و موقعیت خود را از دست میدهد.
این
سیری است که در تاریخ ما اتفاق افتاد و آمریکا در دورهای به دلیل عدم سابقه
استعمار با استقبال نخبگان ایرانی مواجه میشود و تلاش میکنند از این کشور برای
پیشرفت و برون رفت ایران از مباحث عقبماندگی استفاده کنند. اما بعد از جنگ جهانی
دوم و کودتای 28 مرداد آمریکا هم همان جایگاه و موقعیت استعمارگری انگلیس در تاریخ
ایران را پیدا میکند.
تا
اینجا بحث را متوقف میکنم تا از نظرات دیگر دوستان بهره بریم و در قسمت بعدی از
خاطرات سولیوان و نقشاش در تاریخ انقلاب اسلامی بگوییم.
دکتر رضا شاه ملکی؛ مدرس و پژوهشگر تاریخ
در ادامه این گفتمان افزود:
آقای
دکتر نیکبخت مقدمه بسیار خوبی را مطرح کردند و بنده هم در راستای صحبت ایشان که
قصد پرداختن به خاطرات سولیوان را دارند و از ریشههای حضور آمریکا در ایران صحبت
کردند، قصد دارم ریشههای سقوط شاه از دید سفیر انگلیس در ایران صحبت به میان
آورم. سفیری که در واقع در باورها و افواه و در بعضی از طرفداران خاندان پهلوی و
سلطنتطلبان بحث را به این موضوع منتسب میکنند که سقوط شاه کار انگلیس و آمریکا
بود.
میدانیم
که تاریخنگاری بر اسناد متکی است و باید بر فکت و سند صحبت به میان آورده شود و
واقعاً دید که آیا چنین بوده و اگر بوده دیدگاه سفیر انگلستان به سقوط شاه چگونه
بوده است؟ چهطور روایت میکند و چگونه از گیرودار انقلاب اطلاعات گردآوری میکند
و به دستگاههای ذیربط خود در بریتانیا و وزارت خارجه آن کشور منتقل میکند؟
آقای
آنتونی پارسونز اخرین سفیر دولت بریتانیا در ایران در سالهای 1974 تا 1979 بوده
است و تمام وقایع منجر به انقلاب را با نگاه تیزبین و دقیق با گذشت 5 پنج ماه پس
از خروج شاه از ایران و آخرین حضورش ثبت و جمعآوری میکند. البته بعدها ایشان در
وزارت خارجه انگلستان سمتها و پستهایی همچون مشاور مارگارت تاچر به دست میآورند
که چند سال پیش هم فوت میکنند.
همزمانی
مأموریت آقای پارسونز با انقلاب ایران به دو دلیل اهمیت دوچندان مییابد1. همزمان
با انقلاب ایران است 2. سفیر انگلستان یا بریتانیا است و بهعنوان یکی از بازیگران
قدیم تاریخ معاصر ایران نقش مهمی خواهد داشت.
خاطرات
اصولاً سه بخش دارند 1. خویشتننگاری 2. دیگرنگاری 3. وقایعنگاری که خاطرات آقای
پارسونز بیشتر به وقایعنگاری نزدیک است کنه تا حدی هم خویشتننگاری هم در آن راه
یافته است. بنابراین وقایعنگاریای که ایشان در تاریخ معاصر انجام دادند، کتابش
را بهعنوان یکی از منابع خوب تاریخ معاصر معرفی میکنند. عنوان این کتاب غرور و
سقوط یا the pride and the fall
است که از چگونگی سقوط شاه صحبت میکند.
در
ابتدا باید دید ایشان دلایل سقوط شاه را چگونه میبیند؟ از دید یک سفیر خارجی و
آن هم سفیر بریتانیا یا شیر پیر استعمار، شاه چرا سقوط کرد؟ شاید برخی از دوستان
فکر میکنند که دیکتاتوریها افراد مصلحی بودند که خدماتی داشتهاند اما از دید یک
ناظر بیرونی و از دید یک انگلیسی و بر خلاف آنچه که برخی فکر میکنند کسی که رابطه
بسیار خوبی با شاه داشته است، بسیار جالب توجه است. اولین نکتهای که ایشان به
سقوط شاه منتسب میکند، بیتوجهی شاه به قدرت روحانیت است و میگوید شاه،
اپوزیسیون، چپها و تودهای را جدی میگرفت و با همه آنها مبارزه میکرد و انها را
تبعید و زندانی میکرد. ولی از قدرت روحانیت در جامعه آن روز ایران، بیخبر بود و
این واقعیتی است که باید به آن گاهبهگاه فرایندی نگریسته شود نه عکسی. روحانیت
فقط در دوره شاه قدرتمند نبود. بلکه نزدیک به هزار سال است که در جامعه ایران بعد
از اسلام به تناوب قدرتمند بوده و حتی قدرت روحانیت را در دوره ساسانی هم شاهدیم و
به تناوب در دوره صفویه که مؤید قدرت است و در دوره معاصر جمهوری اسلامی که بر سر قدرت
هستند. بنابراین این فرایند محدود به زمان شاه و قدرت امام خمینی و آیتا..
بروجردی نیست. این روحانیت شیعه 12 امام از خیلی قبلتر در تودهها نفوذ داشتندکه
شاه به این قدرت بیتوجه بود و فکر نمیکرد قدرت سازماندهی آنها در افواه مردم
نفوذ کند. وی به نفوذ آنها در مساجد و منابر و امور شرعی وقوف داشت اما قابلیت
ایجاد تحرک و جنبش اجتماعی را در آنها پیشبینی نمیکرد و این نگاه پارسونز و
بسیاری از نظرپردازان تاریخ معاصر است. ولی اینکه خود پارسونز به این نکته فکر میکند
میتواند نکته جالبی باشد.
در بحث
بعدی به خودکامگی شاه میپردازد. میینیم که حکومت محمدرضا شاه سه دوره است. دوره
اول از شهریور 1320 تا حدود 10 سال بعد که با روحیهای دموکرات منشی با احزاب و
روزنامههای آزاد حکومت میکند و روزنامهها انچه که بخواهند در مورد حکومت میگویند
و بهنوعی آن سیستم مشروطه واقعی پیاده میشود. دوره دوم اواخر آن دوره تا قبل از کودتای 28 مرداد را در برمیگیرد.
که شاه نهاد سلطنت را بازسازی میکند. از کودتای 28 مرداد تا سقوطش که دوره سوم
است، میتوانیم بگوییم که شاه در حکومت رو به شیوه استبدادی میآورد. آنتونی
پارسونز به واقع به این موضوع اشاره دارد و این موضوعات در مباحث تاریخنگاری و
تاریخ معاصر جایگاه ویژهای دارد و اهل تاریخ به آن واقفاند. پارسونز چون سفیر
بریتانیاست و رابطه بین او و شاه تا آنجا خوب است که قراردادهای بسیاری بین بریتانیا
و ایران تنظیم شده است و برخلاف اینکه میگویند انگلستان یا آمریکا در سقوط شاه
بسیار نقش داشتند بر طبق مطالعات میبینیم که آنتونی پارسونز و آقای سولیوان که
جناب آقای دکتر نیکبخت اشاره کردند و به آن خواهند پرداخت، برای نگاه داشتن شاه
بسیار تلاش کردند، ولی اشتباه شاه و همه دیکتاتورها این است که به جای اینکه به
خارج و دیگران چشم داشته باشند نه رادیو
بیبیسی، نه اپوزیسیون، نه قدرت خارجی و نه سفرای خارجی، نمیتوانند موجب سقوطشان
شود چرا؟ چون طرفداری مردم کشور را دارند. آقای پارسونز اشاره میکند اینکه مردم صحبتهای
مخالف بیبیسی را باور میکردند، و سیاست را بهگونهای تحلیل میکرد که شاه را
از چشم مردم بیاندازد، از دلایل نقض و کاستی و تزلزل در مدیریت کشور است و پارسونز
اشاره میکند که در اواخر کار تنها 2 تن میتوانستند با شاه روراست صحبت کنند، یکی
فرح و دیگری علم که بعد از فوت علم هم از تعداد مصاحبینش کاسته شد. بنابراین بسیاری
میگویند که بعد از فوت علم وی از یک ناصح دلسوز با توجه به خاطرات توجیهکنندهاش
محروم شد و فرح هم با توجه به اشارات مطرح شده سواد سیاسی آنچنانی نداشت و شاید
برخی از مسائل را میدید و با شاه در میان میگذاشت اما شاه اعتنا نمیکرد. و اگر
شاه اعتنا میکرد چه بسا سقوط شاه به تأخیر میافتاد و حکومت پهلوی ادامه مییافت.
اینها درسی است برای همه سیاستمداران که چگونه یک روش استبدادی به سقوط زمامداریشان
منتهی میشود؟ بعد از بیان بخش دوم فرصت را به دوستان میسپارم و بعد به نتیجهگیری
بحث میپردازم.
نکته
بعدی آقای پارسونز به سرازیر شدن سیل جمعیت روستائیان به شهرها در پی انقلاب
ضدفئودالی شاه اشاره دارد و آن را یکی دیگر از عوامل سقوط شاه میداند. در بخش دیگر
به جشن هنر شیراز اشاره میکند و مستقیما میگوید که در جامعه سنتی آن روز اجرای
نمایشهای بسیار تند و پیشروانه در هنر اگر در لندن ما هم اتفاق میافتاد مردم
واکنش نشان میداند. در شهری مذهبی چون شیراز با توجه به در نظر گرفتن زمان در
تاریخ یعنی حدود پنجاه سال پیش، نمایشهای عریانی، برهنگی و شاید مسائل غیراخلاقی
و حتی چندشآور همچون ورود گروهی از هنرمندان برزیلی که سر مرغ خانگی را با دندان
میکردند که خود موجب بلوا شد، عامل ایجاد ضرباتی به بدنه قدرت شاه بود.
آقای
پارسونز مقاله احمد رشیدی مطلق را یکی دیگر از عوامل سقوط شاه میداند که موجبات
نارضایتی بیشتر مردم را فراهم آورد. از طرف دیگر ایشان از اپوزیسیون قدرتمند شاه
صحبت میکند و به تعداد کثیر مخالفان شاه از جمله ملی،مذهبیها، روحانیون، چپ،
تودهای، مجاهد و هنرمند و ... و آخرین نکته درآمد سرشار نفت از سال 1973 تا 1976
موجب رشد اقتصادی بالا و گسترش شکاف طبقاتی میشود و روستائیان وضع خود را نسبت به
گذشته بهتر نمیبینند و خواهان سهم بیشتر از این شرایط بودند که به تصورشان توسط
شاه و خاندان سلطنتی خورده شده است.
پس
بنده کلامم را با این مقدمه تمام میکنم که عوامل سقوط شاه از دید آقای پارسونز چه
بود؟ و اگر فرصتی بود در بخش بعدی به نتجهگیری بحثم میپردازم و برخی تحلیلهای
اشتباه آقای پارسونز از سقوط شاه را عنوان میکنم.
دکتر جواد راشکی؛ مدرس تاریخ و پژوهشگر دیگر سخنران این نشست بود که گفت: از زمانی که مقرر شد به
موضوع ریشههای انقلاب اسلامی در بین استادان دانشگاه فردوسی به عنوان نخبگان
داخلی صحبت کنم، با نگاهی به خاطرات و نوشتارهای استادان متوجه شدم که موضوع بسیار
گسترده است. بنابراین با محدود کردن موضوع در ذهن خودم به طور شخصیتپرور به موضوع
پرداختم تا در مجال کوتاه و مغتنم این نشست بگنجد. در وهله نخست باید ببینیم که
وقتی از ریشهها صحبت میکنیم در واقع از چه چیزی میگوییم. میدانیم ریشه بخش
پنهان درخت در خاک است اما اساس و بنیان هیئت درخت است که به چشم ما میآید. در
رسانههای مختلف، اشخاص و تشکیلات مقارن با پیروزی انقلاب که در صحنه بودند بارها
دیده و شنیده شده و همگان میدانیم که شخصیتمحوری هم در آن عرصه حضرت امام بودند
و اگر بخواهیم به ریشههای انقلاب نظر کنیم باید قسمتهای ناپیدا و کمتر پدیدار
شده آن را واکاوی کنیم. در منابعی که مورد بررسی قرار دادم کتابها و نوشتارهای
حاوی خاطرات و برخی مصاحبههای تعدادی از اساتید دانشگاه فردوسی را مشاهده کردم که
همه نوشتارها پس از پیروزی انقلاب اسلامی منتشر شده ولی همه روایتها به قلم
اساتید نیامده است. بعضی از اساتید نوشتههای زمان انقلاب و پیشتر از انقلاب را
که بهعنوان خاطره نگهداری میکردند در همین قالب به چاپ رساندند. با نگاهی شخصیتمحور
به این نوشتهها دو شخصیت که در زمان وقوع انقلاب در قید حیات نبودند یعنی دکتر
محمد مصدق و دیگری دکتر علی شریعتی بسیار برجسته است. اقدامات سیاسی، ملی دکتر
محمد مصدق و واکنش به آن اقدامات و همچنین بروز و نفوذ اندیشهها و اقدامات
فرهنگی، مذهبی دکتر شریعتی نقش اساسی در پیدایش انقلاب اسلامی داشتندن. با توجه به
اینکه دوستان عزیزم آقای دکتر نیکبخت و اقای دکتر شاهملکی بر طبق تحصیلاتشان که
به تاریخ و گذشتههای تاریخی واقفاند سخن دکتر زرینکوب که درباره ابومسلم و به
روایت گروهی انقلاب ابومسلم خراسانی را به خاطر دارند که میگوید: یاد و خاطره او
مانند شبه سرگردان مقتولی انتقامجو تا چندین سال رویاهای خلیفه عباسی را با جنگ و
وحشت همراه کرد. میتوانیم این شخصیت ابومسلم را نسبت به دکتر مصدق و دکتر شریعتی
در ارتباط با حکومت پهلوی و شاه نظارهگر باشیم. یعنی یاد و خاطره اقدامات این دو
نفر و دو شخصیت بزرگ آنچنان نفوذی بر ذهن و اندیشه جوانان به جا گذاشت که خواب
راحت را بر شاه و دربار خراب کرد. اقدامات دکتر مصدق در زمینه ملیکردن صنعت نفت و
رشتههای پنبه شده نهضت ملی به ایجاد زمینهای برای وقوع انقلاب اسلامی در خاطرات
استادان دانشگاه فردوسی به چشم میخورد. دکتر محمدجعفر یاحقی استاد ممتاز دانشگاه
فردوسی مشهد و استاد برجسته زبان و ادبیات فارسی کشور در کتاب خاطراتش با عنوان
«آن سالها» چنین نوشته است که دهه 40 خورشیدی یکی از پرالتهابترین، سیاسیترین و
سرشارترین ایام تاریخ ایران پس از مشروطه بود. در آغاز این دهه بهعنوان پیامد
کودتای 1332 ناکامی جنبش ملیشدن صنعت نفت، دیکئتاتوری دیکته شده از سوی آمریکا،
تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت یا ساواک و گسترش فعالیتهای پلیسی، جنبشهای مذهبی،
بسط اقتصادی بهعنوان پیامد درآمد حاصل از فروش نفت و انقلاب سفید و قضیه
کاپیتولاسیون و وقایع خونین 15 خرداد فضای پرتنش ایجاد کرده بود که توده مردم و حتی روستائیان نمیتوانستند از
امواج آن در امان بمانند. در مورد نقش دانشگاهیان و روشنفکران در فضای ایجاد شده اینگونه
روایت میکند که عموماً دانشجویان و دانشگاهیان نقش سردمداری را در حرکتهای سیاسی
بر عهده داشتند. گرفت و گیرهای بعد از واقعه کودتای 28 مرداد و زندانیشدن
روشنفکران و معترضان در داخل و اوجگیری مبارزات سیاسی در کشورهای دیگر و رسیدن
اخبار از طریق مطبوعات و رادیو به حساسیتها دامن زده و التهاب جریانات روشنفکری
در دهه بعد را افزود. شخصیت ویژه دکتر مصدق در بیان دکتر یاحقی بسیار شیوا و روان
اینگونه مطرح میشود که «در ماههای پایانی سال 1345 برای معلم تاریخ ما ]در دوران دبیرستان ما[ ایام بدی بود. روزی که به کلاس آمد
بسیار برافروخته و خشمگین بهنظر میرسید. همه بر خود لرزیده بودند و هرکسی خودش
را طعمه خشم آقای معلم میدانست. همه ارام و بیصدا کتابهایشان را از کیسه درمیآوردند
که با عصبانیت آشکار گفت: کتابهایتان را بیندازید دور امروز درسی دیگری برایتان
دارم او پیش از آن روز هنگام بحث از تاریخ معاصر هر وقت به نام دکتر مصدق میرسید
از او با لفظ آن مرد بزرگ یاد میکرد. البته چیزی که همه میدانستند آن مرد بزرگ
کیست؟ آن روز بیهیچ پروایی و اندکی بلندتر از حد سخنرانی کلاس گفت: دکتر مصدق مرد
بزرگ تاریخ ایران در تبعیدگاه احمدآباد درگذشت و ملت آزادیخواه ایران را سوگوار
کرد. تقریباً همه میدانستیم که بردن نام مصدق جرم و از نظر ساواک سزاوار تعقیب
است. چشمان همه گرد شده و از این پردهدری بر خود میلرزید. بیاختیار حلقه چشمان
بسیاری به سوی پنجره چرخید. نکند کسی شنیده باشد. نکند بیهوا از بیرون همهمهای
برخیزد و آقای تاریخ ناگهان غیبش بزند. همه بر جای خود سرد و میخکوب ایستاده بودند
و نفس از سینه کسی جرأت برآمدن نداشت. وقتی زنگ تفریح را زدند آقای تاریخ در اوج
نهضت ملی و کودتای 28 مرداد تا آن روز هیچگاه کلمه کودتا را برای این مقطع از
تاریخ معاصر نشینیده و نخوانده بود. هر چه بود قیام ملی 28 مرداد بود و تعریف و
تمجید آقای تاریخ تمام زنگ تفریح و چند دقیقه بعد از آن را هم گرفت تا مسئولیت
شجاعانه مصدق را به همه نشان دهد.»این در واقع تأسی و نفوذ ژرف دکتر مصدق در آن
دوره از تاریخ در سالهای دهه 40 خورشیدی را بیان میکند. به غیر از دکتر یاحقی،
اساتید دیگری هم اشاره به شخصیت دکتر مصدق و نقش اقدامات وی بهعنوان ریشههای
انقلاب اسلامی اشاره کردهاند. دکتر عبدالحسین حائری، استاد برجسته گروه تاریخ
دانشگاه فردوسی زیر نام «آنچه گذشت» خود را امید معرفی میکند که بازتاب دوران دست
و پنجه نرمکردن وی با بیماری سرطان این نام را برخود برمیگزیند. وی درباره شخصیت
دکتر مصدق میگوید: «کشور روزگار خودکامگی پس از کودتای 28 مرداد 1332 را میآزمود.
امید با آنکه سخت گرفتار کار صبح و تحصیل شبانه بود، صورت محاکمه و ادعانامه
دادستان ارتش سرلشکر حسین آزموده و دفاعهای دکتر مصدق در دادگاه نظامی را میخواند.
شخصیت مستقل و نیرومند و ایمان به راه و باور برگزیده شده و پایدار بودن به ارزشها
و یافتههای به آن اطمینان حاصل شده را از لابهلای سخنان دکتر مصدق میتوان
یافت.» دکتر حائری یکی از پیامدهای نامیمون و نامبارک کودتای 28 مرداد و سقوط دکتر
مصدق را حضور بیش از حد آمریکا در ایران و تحت تأثیر و نفوذ قرار دادن ارگانها و
نهادها و تشکیلات کلیدی کشور میداند.
ایشان
در جای دیگر کتاب خاطراتش اینطور اشاره میکند: امید خوب به یاد میآورد هنگامی
که در مهرماه سال 35 سرگرم نگهبانی و پاسداری در جلوی پادگان عباسآباد تهران بود در
یادداشتهایش آورد که آمریکاییها با بهرهگیری از نادانی مردم و روش خیانتورزانه
برخی از سران سیاسی و مذهبی کشور با کودتای خونین 28 مرداد، نفت ما را تصاحب کرده
و آن را با عنوان کنسرسیوم میچاپد. ناگفته نماند که آنان عملاً همة شئون کشور ما
را در قبضه قدرت و اختیار خود گرفتهاند. در هنگام خدمت وظیفه در دانشگاه نظامی سلطنتآباد
همواره تلاشهای پیگیر به کار میرفت مشق میدانی به شیوه امریکایی آموزش شود. در
کلاسهای نظامی پادگان عباسآباد خود میدیدم که هر چند گاه یکبار شماری مستشار
آمریکایی از کلاسهای ما بازدید میکردند تا از روند و محتوای کلاسها به شیوه
آمریکایی اطمینان حاصل کنند. کار در دادرسی ارتش به حکم ضرورت بارها ناچار به رفتن
به ستاد بزرگ ارتشداران و وزارت جنگ انجام میشد در آن دو محل قدمبه قدم نظامیهای
آمریکایی به چشم میخوردند حتی یکی از طبقات بالایی وزارت جنگ مالامال از آمریکایی
بود که نتوانستم حتی ایرانی بیابم تا از او درباره مسئلهای که در جستوجویش بودم
سؤالی کنم. اینها همه نتیجه همان کودتای نامبارکی است که چند سال پیش از این، با
یاری عوامل و محافل تاریخی بر ملت ایران تحمیل و به قیمت سرنگونی یک دولت ملی
خدمتگزار تمام شد.»
دکتر
حائری در جایجای خاطرات خود به این موضوع اشاره کرده که جامعه رنگ فرهنگ آمریکایی
به خود گرفته است. بهویژه جوانان در اثر تبلیغات حکومت پهلوی و نفوذ آمریکاییها
گرایش به فرهنگ و نوع تفریحات و خوشگذرانیهای آمریکایی پیدا کرده است. ایشان و
دکتر جلال متینی که استاد پیشکسوت دانشگاه فردوسی و رئیس اسبق این دانشگاه بوده
است در خاطراتشان اشاره کردند که در دانشگاههای ایران در این مقطع زمانی آمریکاییمآبی
موج میزده و کوشش آگاهانهای تحتعنوان انقلاب آموزشی برای اقتباس از روش و پویش
و فرهنگ دانشگاهی آمریکا، وجود داشته است. دکتر متینی در دوران ریاست دانشگاه
فردوسی در حالیکه با شاه و دربار پهلوی روابط مثبتی داشته در کتابش با عنوان
«خاطرات سالهای خدمت» اشاره میکند: «شبی در مشهد منزل آقای علی قریشی به شام
دعوت بودم. میزبان مرا به آقای دکتر کریم از دوستان آقای امیر اسدا.. علم معرفی کرد.
ایشان از کارم و وضع دانشگاه پرسیدند. از آنچه که در زمینه پالتیکالبازی دانشگاهها
میدانستم و قسمتی از آنها را نمیپسندیدم به صراحت به ایشان گفتم.»
درباره
اعتقاد به نقش ریشهای دولت دکتر مصدق در وقوع انقلاب اسلامی از دیدگاه استادان
دانشگاه فردوسی موارد زیاد دیگری بود که میشد استخراج و ارائه کرد که به دلیل
کمبود وقت به همین جا بسنده میکنم و درباره نقش دکتر شریعتی در بیان اساتید
دانشگاه فردوسی بعد از ادامه صحبت دوستان در خدمت خواهم بود.
دکتر رحیم نیکبخت، محقق و پژوهشگر تاریخ
معاصر در ادامه این نشست افزود:در ابتدای
صحبتم دو مقدمه عرض کردم یکی راجع به تاریخنگاری انقلاب اسلامی و دیگری حضور
آمریکا در ایران تا برسیم به حوادث سال 57 و خاطرات ویلیام سولیوان از سقوط حکومت
پهلوی.
ویلیام
سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران در سال 1922 یعنی یک قرن پیش متولد شد و پس از
کسب تحصیلات دانشگاهی، راهی دانشگاه دیپلماتیک شد و در جنگ جهانی دوم به استخدام
نیروی دریایی آمریکا درآمد و با درجه افسری در جنگهای خاور دور آمریکا شرکت کرد و
پس از جنگ جهانی دوم وارد وزارت خارجی آمریکا شد و در جریان جنگ کره بهعنوان
مشاور سیاسی ژنرال مک آرتور در دفتر او خدمت کرد و سپس مأموریتهایی در کشورهای
لائوس و فیلیپین به عهده گرفت و در جریان آن مأموریتها از مشاوران نزدیک کیسینجر
وزیر امور خارجه وقت آمریکا به حساب آمد و در مشورت و بحث صلح جنگ ویتنام هم حضور
فعالی داشت و آخرین سفیر آمریکا در ایران بود. ورود سولیوان به ایران همزمان با
تغییری که در آمریکا با روی کار آمدن کارتر اتفاق افتاد، همراه بود. یعنی
جمهوریخواهان شکست خوردند و دموکراتها قدرت را بهدست گرفتند و در این دوره
شاهدیم که محمدرضا پهلوی برای به قدرت رسیدن جمهوریخواهان سرمایهگذاری کرده بود و
از آنها حمایت کرده بود و سیاستها و طرح و برنامهای که شاه برای حمایت از
جمهوریخواهان داشت شکست خورده بود. سفیر قبلی آمریکا در ایران فردی به نام ریچار
هرمز بود که یکی از مقامات عالیرتبه CIA
بود که با انتخاب کارتر ماموریتش به اتمام رسید و در خرداد سال 1356 سولیوان وارد
تهران شد و استوارنامهاش را به شاه تقدیم کرد. وی در خاطرات دلیل انتخاب به این
مقام و دیدار با وزیر امور خارجه وقت آمریکا به نام سایروس ونس را چنین شرح میدهد:
«در نخستیم دیدار با ونس از وی پرسیدم که دلیل انتخاب من برای پست سفارت در کشوری
که هیچ سابقه و تجربهای از آن ندارم چیست؟ وزیر امور خارجه در پاسخ گفت: علت
انتخاب من این بوده که برای پست سفارت ایران در جستوجوی دیپلماتی بودهام که در
کشورهایی با سابقه حکومتهای مرکزی و استبدادی اداره میشوند تجربه کافی داشته
باشد تا بتواند با یک زمامدار مقتدر و خودکامه کار کند.» به قول خود ویلیام
سولیوان، ایشان فردی بود که نه اطلاعاتی دقیق از ایران داشت و نه مایل به پذیرفتن
این مأموریت بود. در طول مأموریت دیپلماتیک ویلیام سولیوان درتهران، نظام حکومتی
شاه با انقلاب اسلامی ایران فرو ریخت و محمدرضا پهلوی به تصور آنکه آمریکاییها
تعمداً از وی در برابر امواج انقلاب حمایت نکردند بیش از پیش به سیاستهای دموکراتها
و نقش سفیر آنها در ایران بدبین بود. این در حالی بود که دولت کارتر هرچه در توان
داشت برای حفظ رژیم شاه به کار بست و حتی در راههای قبل از سقوط رژیم پهلوی طرح
کودتای نظامی جهت جلوگیری از پیروزی انقلاب اسلامی ایران را نیز مدنظر قرار داد.
فعالیتهای مهم سولیوان برمیگردد به ماههای آخر حکومت پهلوی یعنی دی ماه 57 که
علاوه بر وجود سولیوان، سفیر آمریکا در ایران، یک شخصیت عالیرتبه نظامی هم به نام
ژنرال هایزر که از مقامات عالیرتبه ناتو بود از آمریکا مخفیانه به ایران اعزام میشود
که جهت فراهمسازی موجبات انسجام نیروهای مسلح و انتقال وفاداری و اطاعت آنها از
شاه به دولت شاپور بختیار را فراهم آورد. و به نوعی ارتش را در حمایت از دولت
بختیار منسجم و هدایت کند. در خاطراتی که از ویلیام سولیوان باقی مانده و نقش و
فعالیت ژنرال هایزر در ایران شاهد تفاوتها و اختلافاتی هستیم که باید به آنها
اشاره کرد. اولین اختلاف هایزر و سولیوان بحث ماندن یا نماندن شاه در ایران بود و
آیا الزام به وجود شاه هست و یا باید ایران را ترک کند؟ که یکی از اختلافات اساسی
بین سیاستمداران کاخ سفید بود که برخی از اعضای وزارت خارجه به ویژه سولیوان معتقد
بودند که به دلیل عدم برخوردارای شاه از حمایت افکار عمومی باید در پی خروج از
کشور باشند و یا برعکس عده دیگر چون برژینسکی معتقد بودند که سقوط شاه بهطور
بالقوه اثرات فاجعهآمیز بینالمللی خواهد داشت و موقعیت دوستان آمریکا را در حوزه
خلیج فارس تضعیف خواهد کرد. به این ترتیب
با خروج شاه از کشور مخالف بودند. ولی نظر غالب در سیاست خارجی که به وسیله
سولیوان ابلاغ میشد، آن بود که دولت آامریکا، مصلحت شخصی شاه و کل ایران را در آن
دید که هر چه زودتر ایران را ترک کند. سولیوان طی دیداری موضوع را با شاه در میان
نهاد و شاه گفت: «خیلی خوب اما کجا باید بروم؟» بر طبق فرمایشات دوست عزیزمان دکتر
شاهملکی از کتاب خاطرات پارسونز، شاه به جای اتکا به مردم به قدرت خارجی متکی بود
و از آنها حرف شنوی داشت، در خاطرات سولیوان هم منعکس شده است که به اعتقاد سولیوان
در این ملاقات شاه بود که به گفتوگو درباره سفرش تمایل داشت و از بحث درباره دیگر
مسائل طفره میرفت.
اختلاف
دیگر بین دولتمرادن آمریکا، بحث انسجام ارتش بود. سولیوان معتقد بود که نظامیان
اراده و ایمان خود را در حمایت از شاه از دست دادهاند و با توجه به ماهیت مذهبی و
انقلابی بودن بدنه ارتش، درصورت کودتا نمیتوان به انها اعتماد کرد. چون بدنه سربازان
ارتش از بدنه جامعه بودند و جامعه ایران علیرغم سیاستهای نوگرایانه حکومت پهلوی،
جامعهای مذهبی بود. این نگرش سولیوان مقرون به صحت است. او در زمانی به ایران آمد
که دوران سیاسی شاه به پایان رسیده بود، اما ارتش پابرجا بود. بنابراین در موقعیت
آن روز ایران، حفظ انسجام ارتش شاهنشاهی از خطر فروپاشی قریبالوقوع بهعنوان
پایگاه اصلی قدرت و سیطره آمریکا در دوران پس از شاه، اهمیت مضاعف داشت. البته
هایزر پس از ورود به ایران تلاش میکند گزارشهایی از میزان وفاداری ارتش به حکومت
بختیار را تهیه و آمار خوشبینانه 80 درصدی وفاداری نیروهای مسلح از دولت بختیار
را اعلام کند که در اینجا یک دوگانگی را شاهدیم و سولیوان نظر به ناتوانی در حمایت
لازم از دولت بختیار دارد ولی هایزر معتقد است ارتش میتواند از حکومت بختیار
حمایت کند. سومین اختلاف بین سولیوان و هایزر حمایت یا عدم حمایت از دولت بختیار
جهت دستیابی به نتایج مطلوب است که سولیوان معتقد بود که با توجه به فضای ملتهب
سیاسی انقلاب، بختیار و دولتش در مقابله با انقلاب به نتیجهای نمیرسد اما هایزر
اعتقاد همه جانبه به نتیجه دادن اقدامات بختیار داشت و مینویسد که تمام تلاش خود
را جهت حمایت ژنرالها از بختیار بهکار بستیم. در صورتیکه سولیوان هیچ اعتقادی
به بختیار نداشت.»
موضوعات
مذکور مهمترین خاطرات سولیوان است که در مقایسه با خاطرات ژنرال هایزر مأمور عالیرتبه
ناتو به اختلافنظرهای سیاسیون دولت آمریکا در حمایت از شاه اشاره دارد. با توجه
به تجارب مختلف سولیوان در زمینه کشورهای مختلف استبدادی، میتوان گفت که نظرات
سولیوان مقرون به صحتتر بود تا هایزر. همه منازعات از دو رویکرد متفاوت و متضاد
به قضیه ایران حاصل شد. وزارت خارجه آمریکا به رهبری سایرس ونس که انعکاس دیدگاههای
سالیوان را بر عهده داشت، شناخت عمیقتری از واقعیت ایران داشت و بر این باور بود
که دولت بختیار و نیروهای مسلح ایران در وضعیت بسیار شکنندهای قرار دارند. لذا
ارتش قادر به انجام یا هدایت کودتا نبود اما برژینسکی و مشاور امنیت ملی آمریکا که
از طریق گری سیک، اردشیر زاهدی و برخی مقامات بلندپایه رژیم پهلوی اوضاع ایران را
تحتنظر داشتند میاندیشیدند که ارتش در صورت رهبری درست، توان عملی ساختن همه نوع
برنامهای را خواهد داشت.
حال
نظر سولیوان در مورد انقلاب چیست و دلایل پیروزی انقلاب و سقوط حکومت پهلوی چگونه
مطرح میکند؟
در
بررسی خاطرات سولیوان و سایر منابع به این نتیجه میرسیم که سولیوان بهعنوان یک
دیپلمات کارکشته، نظرش این بود که پیروزی انقلاب اسلامی ایران قریبالوقوع است و
باید در مقابل این انقلاب، با همراهی به حفظ منافع امریکا در این اتفاق برسیم. در
بخشی از خاطرات سولیوان میخوانیم که: «تنها چند روز پس از به قدرت رسیدن بختیار،
ملاقات سولیوان با بازرگان ونمایندگان روحانیون انجام شد. در آن دیدار سولیوان و بازرگان
قرار شد بهمنظور تسهیل زمینه آرام انتقال قدرت به انقلابیون، به دیدار قرهباغی رئیس
ستاد نیروهای مسلح برود. در واقع دغدغه سولیوان این بود که انتقال قدرت در آرامش
انجام پذیرد که این گونه نمیشود و انقلاب با ورود امام در 12 بهمن شدت میگیرد و
در 22 بهمن به وقوع میپیوندد.
در
جریان گروگانگیری سولیوان در تهران حضور نداشت و به آمریکا برگشته بود و در خاطرات
مأموریت در ایران جهت توجیح و تشریح از دست رفتن منافع آمریکا سه دلیل عمده برای
حکومت پهلوی ذکر کرده: اول: ضمن تشریح اوضاع سیاسی ایران، دخالتهای آمریکا در
ایران را یکی از عوامل سقوط شاه میبیند. دوم: وابستگی و چاپلوسی بسیاری از مقامات
دولتی شاه دلیل بعدی سقوط شاه است و سوم: اختناق سیاسی، اجتماعی ایران در دوره
حکومت محمدرضا پهلوی را عامل بعدی سقوط شاه میداند.
در
مجموع میتوان میگفت: آمریکا در ماه آخر متنهی به پیروزی انقلاب اسلامی، دو
رویکرد متفاوت داشت. رویکردی که خواهان حمایت و حفظ ارتش و دولت بختیار بود که جهت
اعمال این سیاست ژنرال هایزر انتخاب شده بود و در درجه اول دولت بختیار را حمایت
کند و در صورت شکست بختیار، با کودتای نظامی ارتش، قدرت از دست نرود و رویکرد دیگر
با توجه به برآوردهای سولیوان، سفیر وقت امریکا در ایران، اگر انقلاب پیروز شد،
عمل انتقال قدرت با مدیریت و به آرامی صورت گیرد.
در
پایان عرایضم باید بگویم: در هر حال کتابهای خاطرات هایزر و سولیوان و خاطرات
سفیر وقت انگلیس برای نشان دادن چگونگی نگاه کشورهای خارجی به مقوله انقلاب اسلامی
بسیار اهمیت دارد.
دکتر رضا شاه ملکی؛ مدرس و پژوهشگر تاریخ اینچنین ادامه
داد:از صحبتهای جذاب جناب اقای دکتر نیکبخت و دکتر راشکی بسیار استفاده کردم و
سعی میکنم صحبت را کوتاه کنم تا ادامه صحبتهای آقای راشکی را هم بشنویم.
آقای
دکتر نیکبخت فرمودند ویلیام سولیوان میگفت شاه سقوط خواهد کرد جالب است که
پارسونز در اوج انقلاب میگوید شاه سقوط نخواهد کرد و نشانگر تحلیل اشتباه آقای
پارسونز است. این فرد با وجود دقتنظر و تیزبینی در بیان مسائل تاریخ اجتماعی دو
یا سه تحلیل اشتباه دارد و نشان از آن دارد که سقوط شاه کار انگلیسها بوده و آنها
سقوط شاه را باور نداشتند. اقای پارسونز و دوستانشان قدرت جامعه ایرانی و مردمش و
پیچیدگیهای روح ایرانی و جامعه ایرانی را درک نکره بودند. فلسفهبافی بدون
سندیابی بسیار زیاد است از جمله اینکه شاه با آمریکا درافتاد و به آمریکا و انگلیس
سپرده شد و ... . خیر این انقلاب محصول مردم ایران بود و کاری به قبل و بعد و
گروههای دخیل ندارم. همانطور که نقش مردم ایران را در مشروطه، ماجرای تنباکو نباید
نادیده گرفت در اینجا هم میخواهم بگویم مردم به هر دلیل علیه شاه شوریده بودند به
طوری که خود شاه میگفت: «من صدای انقلاب شما را شنیدم». این تحلیلها تا آنجا
اشتباه بود که برای مثال آقای پارسونز در اسنادی که آقای مجید تفرشی سندپژوه
نامدار ایران رو کردند در گزارش محرمانهای برای انگلستان میگوید: «شرایط ایران
را به سمت انقلاب نمیدانم و شاه بعد از حوادث زمام امور را به دست خواهد گرفت.»
یکی از دلایل عدم باور ایشان جدی نگرفتن نفوذ روحانیون در مردم بود و دیگری دیدن
شاه در اوج قدرت، به طوری که انگلستان بر این گزارش صحه میگذارد. وی در ادامه میگوید:
«ارتش سرسپردگی بیچون و چرا به شاه دارد» در صورتی که در عکسی شاهد بودیم که
افسران ارتش روبهروی امام خمینی خبردار ایستاده بودند و وقتی شاه سقوط کرد که
ارتش خود را کنار کشید و باز میبینیم که علیرغم وجود شواهد درست، تحلیل و ارزیابی
غلط ارائه میدهند و یک یا دو سال قبل از انقلاب در جلسهای معروف اشاره میکند که
ماشین پهلوی در شنی نرم گرفتار شده و مجدداً حرکت خواهد کرد و این مکتوبات را
برای انگلستان مینویسد. پس نباید بیدلیل
بگوییم کار کار انگلیسیهاست. در نامهنگاریاش با نخستوزیر انگلستان «جیمز
کالاهان» هم این موضوع را متذکر میشود و جیمز کالاهان هم که سیاستگذار خارجی
دولت انگلستان است به پارسونز میگوید: بله، وضع به قبل باز خواهد گشت. شاه به
قدرت ادامه خواهد داد.» اما پیشبینی اشتباه پارسونز از انجاست که میگوید: مخالفان
منصب، یعنی گروه امام خمینی و روحانیون شیعه توفیق نخواهند داشت. چرا؟ چون بر سر
این که چه کسی رهبر باشد هنوز به اجماع نرسیدهاند» و نام امام خمینی را هم نمیآورد
و آنقدر نمیداند. در حالی که از سال 42 بحث امام خمینی مطرح است، یک یا دو سال
قبل از انقلاب اینگونه پیشبینی میکند و برای فریبکاری به روحانیون شیعه میپیوندد
تا بعد آنها را کنار بگذارند و قدرت را به دست گیرند. نکته این است که آنها هم بر
رهبری و کاریزماتیک بودن امام خمینی اجماع دارند و بعد از اینکه شاه میرود همراه
روحانیون میشوند و بعد روحانیون را کنار میگذارند. پس اینجا هم پارسونز اشتباه
میکئند و اذعان میکند که ما انگلیسیها بر خلاف تصورات موجود در ماندن شاه بسیار
تلاش کردیم. جاهایی درست و جاهایی غلط تحلیل
میکنند و جاهایی لاپوشانی میکند و تحلیل خودش را به مخاطب غالب میکند و در
جاهایی در کلامش تناقض وجود دارد و در جایی میگوید: سیاستهای اقتصادی شاه
خوشبختی به بار نیاورد و در جایی دیگر رشد اقتصادی زمان شاه را ناشی از حرکت به
سمت تمدن بزرگ میداند و دلیل آن را رشد اقتصادی نمیداند بلکه رشد چهار برابری
نفت میداند.
در
پایان باید بگویم طبق نظر آقای کاتوزیان و برجستگان تاریخنگاری، امروز که این
مسائل را بررسی کردند مشخص شده که با توجه
به اینکه پارسونز مورخ نبود در کتاب اقتصاد سیاسی ایران میگوید: هنگامی که رژیم
شاه در بهمن 57 ساقط شد، همه قدرتهای مهم میدانستند که ضرر خواهند کرد. آمریکاییها
بهدلیل از دست رفتن ژاندارم منطقه نفتخیز و ابهامات تحولات آتی ایران، ژاپن و
اروپای غربی به دلیل از دست رفتن اجتنابناپذیر بخش متنهابهی از سفارشات صادراتشان
و روسها بیشتر به دلیل اینکه موضع دولت جدید نسبت به ایشان کمتر دوستانه باشد. و
تمام این موارد را پارسونز اشاره میکند و سقوط شاه عامل متضرر شدن دولتهای
آمریکا؛ انگلیس و روسیه میداند. حتی در گفتوگو با کارتر هم به این موارد اشاره
میکند. اشتباه دیگری هم که دارد این است که تحلیل و پیشبینی درافتادن دولت
جمهوری اسلامی با روسها دارد در صورتی که بر خلاف پیشبینیها جمهوری اسلامی
ازغربیها دور و به شرق نزدیک شد. در پایان صحبتم باز هم اشاره میکنم که در سقوط
شاه، کار کار انگلیسیها نبود.
دکتر علیآبادی
در ادامه نشست افزود:
از
دیرباز در خاطرات و کلام عوام این تصورات حک شده که کار کار انگلیسیهاست و
انگلیسیها پول میدهند تا به آنها ناسزا گفته شود و این طرز تفکر در اذهان عمومی
جا افتاده است.
آقای
شاهملکی
من هم
میگویم در صورتی که این خاطرات پارسونز طوری نوشته نشده باشد که مصداق این سیاست
باشد.
آقای
دکتر راشکی
از
صحبتهای دکتر نیکبخت و دکتر شاهملکی بسیار استفاده کردم. با توجه به فرصت
باقیمانده میتوان بحث ریشههای انقلاب و دکتر شریعتی را از منظر اساتید دانشگاه
فردوسی عنوان کرد.
دکتر
راشکی:
در
مورد دکتر شریعتی شاید بحث جالبتر باشد چرا که ایشان هم دانشجو و هم از اعضای
هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد بوده است و قصد داریم نظرات اساتید این دانشگاه را
راجع به اندیشههای انقلاب اسلامی بدانیم.
آنچه
در مورد ایشان گفته شود این است که وی تیپ جوان دانشگاهی کشور را از دامن مارکسیسم
نجات داد و به طرف اسلام و انقلاب متوجه کرد. راجع به این موضوع سراغ خاطرات و
بیانات اساتید دانشگاه فردوسی میرویم تا ببینیم به لحاظ راستیآزمایی چقدر صحت
داشته است. جالب است که دکتر یاحقی استاد گروه زبان و ادبیات دانشگاه فردوسی که
خودشان هم دانشجوی دکتر علی شریعتی بودند نه در رشته تخصصی بلکه در دروس عمومی و
به عنوان دانشجوی مستمعآزاد. میگویند: مشهد هیچ وقت شهر چپگرایی نبوده و دلایل
خاص خودش از جمله وجود حرم امام رضا، حوزه علمیه خراسان، وجود تشکلهای مذهبی مثل
انجمن حجتیه و کانون نشر حقایق که پدر دکتر شریعتی یعنی استاد محمدتقی شریعتی
تدریس تعلیمات اسلامی به اساتید این حوره را بر عهده داشته و مدارس مذهبیای که
توسط شخصی به نام حاجی عابدزاده دایر شده بود و کسانی که شرایط مدارس رسمی را قبول
نداشتند، برای مثال دخترانی که نمیخواستند بدون حجاب در مدارس مختلط باشند به این
کلاسها میرفتند. این کلاسها که طیفهای مذهبی شهر مشهد از آن استقبال کردند و
بازاریهای شهر مشهد دختران خود را به این مدارس میفرستادند، به اعتقاد دکتر
یاحقی شهر مشهد شهری محافظهکار بود و همیشه بعد از قم بهعنوان مهمترین پایگاه
دیانت و شریعت تشیع در ایران به شمار میآمد ولی با این حال و با وجود این سابقه در
مشهد ایشان میگوید: در دهه چهل خورشیدی، نفوذ اندیشههای چپ را حتی در دانشگاههای
مشهد شاهدیم. ایشان در کتابشان ذکر میکنند که فضازی دانشکده ادبیات مشهد در دهه
40 روی هم رفته چپگرا بود اگر تمایلات مذهبی بود خودش را نشان نمیداد و دانشجویان
مسلمان کاملاً منزوی بودند زیرا چریکهای فدایی و طرفداران حزب توده با فعالیتهای
رادیکال و نظرگیری که داشتند فضای روشنفکری شهر و کشور را تسخیر کردهبودند و جایی
برای وجود دانشجویان مذهبی باقی نگذاشته بودند. دکتر یاحقی بعد از این مسئله اشاره
میکند که دکتر علی شريعتی که بعدها در جنبش دانشجویی و حرکت انقلابی دانشگاهها
نقش بهسزایی ایفا کرد از پرورش یافتگان مستقیم کانون نشر عقاید اسلامی زیر نظر
پدرش استاد محمدتقی شریعتی بوده است. ایشان با پرورش در چنین محفلی وقتی به
دانشگاه وارد میشود میبینیم که فضای دانشگاه شهر مشهد را که بسیار چپگرایانه
است به سمت اسلامگرایانه تغییر میدهد و میبینیم که در ادامه آقای دکتر یاحقی
چگونه از نقش دکتر شریعتی در برگرداندن فضای دانشگاه و حتی کشور به سمت اندیشههای
مذهبی میگوید. قبل از آن ببینیم غیر از دکتر یاحقی دیگران راجع به دکتر شریعتی چه
نظری داشتند؟ همانطور که قبلاً اشاره کردم دکتر متینی که روابط خوبی با دربار و
شاه داشت و به هیچ وجه نظر مثبتی نسبت به شخصیت دکتر شریعتی نداشت در کتابش با
عنوان «خاطرات سالهای خدمت» اینطور نقل میکند: در دانشگاه ما ]دانشگاه فردوسی[ با استخدام آقای دکتر علی مزینانی در
رشته تاریخ دانشکده ادبیات در موارد مختلف ناآرامیهایی بهوجود آمد و سازمان
امنیت در کار ما دخالت کرد و میگوید علت دخالت ساواک در دانشگاه مشهد اقدامات
دکتر شریعتی بود و مقدمات ناامنی دانشگاه مشهد از زمان استخدام ایشان شروع شد.
ایشان به مناسبت روزهای مذهبی سخنرانی میکردند و از ایشان برای ایراد سخنرانی در
دانشگاهها و مدارس عالی پی در پی دعوت به عمل میآمد و مورد استقبال دانشجوها قرار
میگرفت از همین سالها بود که بهندرت دانشجویان پسر ریش خود را نمیتراشیدند و
دختران نیز با روسری به دانشکده میآمدند افراد صاحبنظر معتقدند که نقش جلال آل احمد
و دکتر علی شریعتی در حکومت مشروطه و برقراری جمهوری اسلامی بسیار مؤثر بوده است.
حال باید دید که شریعتی دارای چه ویژگیهایی بوده توانسته فضا را تغییر دهد، صحبتها
زیاد است و تحلیلهای متناقضی وجود دارد. تواناییهای دکتر شریعتی در القای اندیشههای
مذهبی توسط دانشجویانش بسیار خوب تصویر شده است. آقای دکتر لطفی، استاد پیشکسوت
گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی هستند درباره دکتر شریعتی در مصاحبهای با
روزنامه اینطور میگویند: شریعتی شخصیتی پیچیده و چند بعدی داشت او قدرت بیان و
توانایی انسجام بخشیدن به بحثها و مطالب گسترده را داشت. عملاً تلاش او در جهت
تفسیر جدید از مفاهیم دینی بود تلاش او در جهت روشن کردن مسائل مذهبی و احیای فکر
دینی به او این امکان را میداد که سرانجام در نقش یک تئوریسین ظاهر شود و در این
کار کاملاً موفق بود. آنچه درباره شریعتی مهم است این است که وی چگونه توانست در
محیط خود اثر گذارد و باعث تغییر و تحول در روحیات و احوال جامعه شود این قدرت
بیان و زبان او بود که همه چیز را متحول و دگرگون میکرد و از این طریق دیدگاههای
جدید را نسبت به مسائل کهنه مطرح میکرد او چون آذر اهورایی با دم گرم خود در اتش
انقلاب دمید و به مثابه موتور محرکه انقلاب بود. دکتر شریعتی از هرچه سخن میگفت
آنچنان از خود مایه میگذاشت که گویی خود عین آن اندیشه است. برای مثال وقتی از
بودا سخن میگفت بهنظر بودیسم میآمد و وقتی از خلیفه دوم میگفت خیال میکردی یک
سنی مذهب متعصب است و وقتی از علی (ع) صحبت میکرد به یک شیعه متعصب تبدیل میشد
او چنان حق مطلب را ادا میکرد که گویی به آن تعلق خاطر داشته و آن جاذبیت منحصر
به فرد او بود که باعث میشد که چنین تاثیری داشته باشد در این زمینه باز به سراغ
دکتر یاحقی میرویم که با نثر شیوا و روان در این زمینه صحبت میکند. ایشان در
توصیف کلاس تاریخ اسلام ایشان میگوید: تاریخ اسلام را با دکتر شریعتی داشتم در
نخستین جلسه درس تاریخ اسلام در 17/7/47 گمان میکردم این حرفها هم از قبیل همان
حرفهایی است که شنیدهام و از دیگران هم میشنوم از اواسط کلاس گوشهایم تیز شد.
دیدم نه این حرفها را نشنیدم و در آخر ساعت در جای خود میخکوب شده بودم و گذر زمان
را حس نمیکردم کلاسهای شریعتی ادامه یافت و چنان حرفهای او بر ذهن من و امثال من
اثر گذاشت که برای رفتن به کلاس او لحظه شماری میکردم وقتی کلاس تمام میشد تا
ساعتها در خلسه سخنان او به سر میبردم هر شب که به خانه میرفتم اول از همه مطالب
درس تاریخ اسلام را پاکنویس میکردم و تا ساعتها بعد با تجسم کلاس آن را دوباره
و سه باره میخواندم. کلاسهای شریعتی فیالواقع دلپذیر بود وقتی گرم تدریس بود و
هیچکس گذشت زمان حس نمیکرد. میشد که در جلسهای سه ساعت یک ریز حرف بزند و بچهها
ابداً احساس خستگی نمیکردند و سراپاگوش بودند. گرایش جوانان در سالهایی که شریعتی
در دانشگاه مشهد در اوج اقتدار معلمی بود بهطور عمده چپ و روشنفکری لیبرال بود
اتفاقاً اغلب کسانی که با شریعتی بحث میکردند اغلب
دانشجویان چپ بودند که سال ها به شدت به جنبش چریکی و حرکت های رادیکال تمایل نشان
می دادند. شریعتی در درس تاریخ اسلام هر نیمسال قسمتی از تاریخ اسلام را می گفت
وقتی نیمسال به پایان می رسید در نیمسال بعد دانشجویان عوض می شدند گروه دیگر می آمدند اما او درس قبلی را ادامه
می داد و در آن نیمسال یعنی سال 1347 که نوبت ما بود بحث شریعتی به سقیفه بنی
ساعده رسیده بود بنابراین درسش را با ما از سقیفه شروع کرد و یک نیم سال را به
انتخاب خلیفه و حقانیت و ابوبکر اختصاص داد به طوری که همگی پنداشتیم که حق با
ابوبکر است و و او به مناسبتی به شوخی به ما گفته بود که بلی من این نیمسال شما را
سنی کردم باشید تا نیمسال دیگر هم شما را شیعه کنم. سخنرانی های شریعتی کم کم
معروف شد و مرتب برای ایراد سخنرانی در شهرهای مختلف دعوت می شد. وقتی درس ها و سخنرانی
های شریعتی در مشهد با اقبال عمومی مواجه شد او را برای سخنرانی به حسینیه ارشاد دعوت
کردند. سخنرانی های آتشین شریعتی سرنوشت حسینیه ارشاد را دگرگون کرد. بر اثر
استقبالی که از سخنرانی ها به عمل آمد همه اذهان از جمله ساواک را هم جلب کرد به
طوری که چند سال بعد برای او محدودیت هایی
را قائل شدند در آن سالها ساواک تحرکات دانشگاه مشهد را هم زیر سر شریعتی می
دانست. درباره نقش بیان شریعتی در تأثیر و نفوذ بر جوانان دکتر یاحقی گفتند قلم ایشان
در کتاب اسلام شناسی آنقدر دلنشین بود که دکتر رزمجو در نامه ای خطاب به دکتر
شریعتی در سال 48 مطالبی عنوان کرده که موید صحبت های دکتر یاحقی و دکتر لطفی است
که بسیار دلنشین بوده و مخاطب اسلام شناسی به خصوص جوانان متمایل به مذهب را سرمست
می کند و به دلیل ضیغ وقت از خواندن نامه صرف نظر می کنم و در ادامه به یک نکته
اشاره می کنم که اغلب دانشجویان دکتر شریعتی هم توجه داشته اند که دکتر شریعتی به
ضوابط اداری خیلی پایبند نبوده کما اینکه در نوشتن هم به ضوابط تاریخی پایبند
نبوده که در واقع در مورد موضوع مورد بحث یعنی نقش اندیشه های وی در وقوع انقلاب
باید گفت که باید از این مسئله گذشت چرا که به ساعت کلاس ها و ضوابط اداری پایبند
نبوده است . برای مثال از زمان در نظر گرفته شده برای سخنرانی ها عدول می کرده و
روایت می کنند که ایشان بیشتر به سخن گفتن تمایل داشته تا نوشتن به همین دلیل در
واقع در بیان تاریخی خود به نوشتن منابع و مآخذ بی توجه بوده آقای لطفی می گوید در
مقدمه کتاب اسلام شناسی اشان به شیوه های تحلیل تاریخی واقف بوده اما به آن بی
اعتنایی نمی کرده و از نوشتن هدف دیگری داشته است. هدف او ایجاد تحرک و پویایی
فکری و ذهنی در میان مخاطبانش بوده و عموماً به حرکت و مارکت فکری در عرصه نواندیشی
دعوت می کرده است. در مجموع به گفته او شریعتی
فردی چریک و رزمنده چابک اندیشه بود که فارغ
از جنگ منظم است. دکتر شریعتی به عنوان رزمنده با سلا ح قلم این ویژگی را داشته که چریکی بوده و در حوزه
اندیشه پارتیزانی عمل می کرده و محصور در زمان و مکان نبوده و آنقدر سخنرانی اش
طولانی می شده که زمان سخنرانی بعدی عقب می افتاده و در کلاس ها هم ساعت های
آموزشی را در می نوردیده و کلاس های بعد از ظهر تا پاسی از شب طول می کشیده. پرویز
خرسند یکی از دانشجویان نزدیک به شریعتی که همه جا در کنار شریعتی بوده می گوید در
قرار سخنرانی دانشگاه به ساعت 6 و سخنرانی دانشگاه سپاه دانش به ساعت 8 همه منتظر
بودند که ایشان ساعت 9 در دانشگاه حضور می یابد و نیروهای چپگرا همیشه این مورد را
به طعنه متذکر می شدند ولی با توجه به علاقه حضار به سخنرانی هایشان این معطلی ها
به جان خریده می شد و ایشان در طعنه گروههای چپ می گفتند: غصه نخور من جایی بودم
که اگر یک نفر مثل آن فرد در این جلسه حضور داشته باشد حاضرم تا صبح با وی حرف
بزنم. وی می گوید که من بعد فهمیدم که آن جلسه ای به خاطرش این همه سرزنش شد چه
کسانی در آن حضور داشتنند و چه کارنامه ای در مبارزات داشتند. در زمینه عمل ، شریعتی
از شیوه های مرسوم تاریخی هم باید گفت: مکن است در زمینه ارائه آثار تاریخی کوتاهی
هایی از نظر شیوه های نوین علمی صورت گرفته باشد اما در میدان اندیشه انقلاب باید
گفت شریعتی یک پارتیزان بود که تیرهای شلیک شده از اندیشه های او قلب و ذهن جوانان
را به خوبی هدف گرفت و توانست جوانان آن نسل را به ایدئولوژی اسلام وصل کند و
گفتمان چپ که میاندار مبارزات انقلابی بود را با اندیشه های اسلامی پوشش دهد. در
تآیید این مطالب در پایان صحبتم به خاطرات دکتر یاحقی روی می آوریم که به خوبی حق
مطالب را در مورد شریعتی ادا کرده و می گوید گمان نمی کنم در تاریخ هشتاد و چند
ساله دانشگاه در ایران هیچ استادی به اندازه شریعتی توانسته باشد به عرصه پهناور
جامعه رسوخ کند. اگر بگویم در انقلاب اسلامی دست کم در افق کار جوانانی که در سقوط
رژیم نقدی داشتند شریعتی مهم ترین فصل بود، سخن ناسنجیده ای نیست. بی جهت نبود که
جامعه به طور خودجوش در روزهای انقلاب 1357 به او لقب معلم انقلاب را داد.